جدول جو
جدول جو

معنی خرمن کوه - جستجوی لغت در جدول جو

خرمن کوه
(خِ / خَ مَ)
نام کوهی است که کوههای احمری از سمت جنوب به سیاه کوه و این کوه متصل است و از کوههای منطقۀ فارس می باشد. (از جغرافیای غرب ایران ص 33)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمن کوب
تصویر خرمن کوب
دستگاه، کارگر یا چهارپایی که غلۀ درو شده را می کوبد تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن مه
تصویر خرمن مه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن ماه، برای مثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو (حافظ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن ماه
تصویر خرمن ماه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن مه
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود
فرهنگ فارسی عمید
قطعه زمینی سخت و هموار در کنار مزرعه که در آنجا گندم یا جو درو شده را به وسیلۀ خرمن کوب می کوبند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ مَ یَ / یِ)
چنبری که در جای خرمن روید. پس از آنکه غلات و تخمهایی بر اثر خرمن کردن از خرمن گیاه برمیدارند آنچه را در زمین ماند و بعداً سبز شود خرمن رویه می نامند
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ مَهْ)
خرمن ماه. رجوع به خرمن ماه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی است از دهستان اشکور سفلی بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 260 تن. آب آن از چشمه سار محلی و محصول آن غلات، بنشن، ارزن، فندق و گردو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
نام کوهی است در جنوب خرونق از نواحی یزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ بَ / بِ)
گندم و جو باقی مانده در خرمن بعد بباد دادن آن. حصاله. (محمود بن عمر ربنجنی). حساله. (محمود بن عمر ربنجنی) ، تلخ دانه و جز آن که از گندم برآید
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ)
کنایه از روز است:
سوخته شد خرمن روز از غمم
چشمۀ خورشید فسرد از دمم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ کَ)
دهی از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در هزاروپانصدگزی خاور آمل و یک هزارگزی شوسۀ آمل به بابل. دشت، معتدل، مرطوب. آب از رودگرمرود هراز. محصول آن برنج، صیفی، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو. در تابستان اغلب سکنه به ییلاقات چلاو می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ)
عمل کوفتن خرمن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ یا خَ مَ نِ تَ)
خرمنی که آنرا کوبیده اند. خرمنی که آماده برای جدا کردن دانه های آن از سایر قسمتهای آن است. عرمه. قصری
لغت نامه دهخدا
(خِ/ خَ مَ)
جای کوفتن خرمن. (از ناظم الاطباء). جرین. داس. بیدر. (منتهی الارب) :
تخم تا در زمین نماند سه ماه
بر از او کی خوری به خرمنگاه ؟
سنائی.
همچنین در ایام فرس آنرا کرج بوهین کره خوانده اند یعنی خرمنگاه کرج. (از تاریخ قم ص 33). خبور، خرمنگاه گندم و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ یا خَ مَ نِ)
هاله که بر دور ماه گرد آید. (از برهان قاطع). خرگاه ماه. (مجموعۀ مترادفات) ، روی معشوق. (لغت محلی شوشتر) ، خط عذار خوبان. (برهان قاطع) ، کنایه از سرین و کفل. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء بلوک فاراب دهستان عمارلوی بخش رود خانه شهرستان رشت. این ناحیه در جنوب خاوری رودبار و 49هزارگزی شمال خاوری پل لوشان واقع می باشد و کوهستانی با آب و هوای معتدل است. آب از رود خانه سرخ رود. محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. اکثر سکنه برای معاش پائیز و زمستان به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دِهْ)
دهی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 2هزارگزی شمال سعیدآباد سر راه شوسۀ سیرجان به زیدآباد. جلگه، سردسیر. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت، مکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمن کوب
تصویر خرمن کوب
افزار و دستگاهی که با آن خرمن را کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمن غله
تصویر خرمن غله
راژ
فرهنگ لغت هوشیار
عمل خرمن کوبیدن، حقی یا دستمزدی که در بعض نواحی بات کوبیدن خرمن بزارع دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمن گاه
تصویر خرمن گاه
جایی که خرمنها را برای کوبیدن در آنجا گرد کنند محل کوفتن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمنکوب
تصویر خرمنکوب
دستگاه یا ماشینی که غله را از پوست و ساقه جدا می کند
فرهنگ فارسی معین
خرمن سوخته، نابودشده، خانه سوز، بربادرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی